هدف از این یادداشت توضیح کوتاهی است دربارهی چرایی و چگونگی ساخت واژههای نپاهیدن و نپاهشگاه که «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» پیش نهاده است. گرچه توضیحهای لازم در آن فرهنگ زیر درآیهی observe آمدهاند [ن.ک. این صفحه]، چنین مینماید که برخی منتقدان رغبتی به خواندن آن توضیحها ندارند. البته انتقاد لازم است و بحث سودمند. ولی انتقاد وقتی سازنده خواهد بود که انتقادگر به همهی دادهها توجه کرده باشد. از سوی دیگر هستند کسانی که آن توضیحها را دریافتهاند و آن واژههای پیشنهادی را به کار میبرند.
مسئله این است که ما در فارسی واژهی فراگیری برای مفهوم observation نداریم. نخست این مفهوم را بازنماییم تا روشن باشد دربارهی چه بحث میکنیم. این مفهوم را میتوان چنین تعریف کرد: «پاییدن، زیر نظر گرفتن، و توجه مرتب به منظوری خاص، بیشتر دانشی، بویژه از راه اندازهگیری». observation بنیادیترین مفهوم دانشهای آروینی (تجربی) است. پایهی دیگر این دانشها theory (نگره) است که در این مختصر به آن نمیپردازیم.
حال که مفهوم را شناختیم پیش از هر چیز ببینیم واژهی observe از کجا آمده است. واژهی observe در حوالی سال ۱۳۸۶ م. از فرانسه به انگلیسی میانه راه یافته است. فرانسه خود آن را از لاتین observare گرفته است به معنای «نگاه کردن، نگاهداشتن، پاس دادن، مراقبت کردن»، از پیشوند -ob «بر، به» و servare «پاس داشتن، نگاهداری کردن». این واژهی لاتین همریشه است با اوستایی -har «نگاهداشتن، پاس داشتن، توجه کردن»، haraiti «نگاه میدارد»، -harətar «نگاهدارنده، پاسدار»، -harəθra «نگاهداری، پاس، مراقبت». این واژهی اوستایی ریشهی واژهی فارسی «زنهار» است به معنای «پناه، امان». همچنین همریشه است با یونانی heros «نگاهدارنده، پهلوان، قهرمان». ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -ser* «نگاهداری کردن».
چنانکه گفتیم، در فارسی واژهی عامّی برای این مفهوم نداریم. در اخترشناسی آن را «رصد» میگویند، ولی بیرون از اخترشناسی برای آن واژههای دیگری به کار میبرند: «مشاهده، مشاهدهگری، ملاحظه، نگرش، و دیگرها». این وضع زایندهی دست کم سه مسئله است:
۱) این برابرهای دوم هر چه باشند مفهوم observation در فارسی دستخوش بُریدگی (dichotomy) است. واژههای نمایندهی این بریدگی (از یک سو «رصد» و از سوی دیگر «مشاهده، ملاحظه، نگرش») هیچ ربط واژگانی با هم ندارند. این نکته نشان میدهد که نحوهی رویکرد فارسیزبانان به مفهومهای دانشی، روششناسی دانشی، و شناختشناسی پیچیده و مسئلهدار است.
به سخنی دیگر، فارسیزبانان خودکارانه درنمییابند که پایهی آنچه اخترشناس میکند با آنچه زیستشناس، جانورشناس، یا مردمشناس میکند در اصل یکی است. این چنین بریدگی مانعی است در راه ساختن اندیشهی روشمندانه و دانشی. و ای کاش این تنها مورد ِ سنگ بر سر راه خود انداختن و لقمه را دور سر گرداندن در زبانی میبود که به دقت نیازمند است.
۲) واژهی «مشاهده» به معنای observation در فارسی سابقهی چندانی ندارد و از اصالتی برخوردار نیست. برابری است که برخی مترجمان بی آنکه به امکانهای زبان فارسی توجه کرده باشند با سهلانگاری به کار بردهاند. این واژه در مقایسه با واژههایی چون خوردن، پریدن، خواندن، دویدن، دیدن معنای دقیقی ندارد.
به فرهنگها روی آوریم: «ادراک با چشم و بینش و نگاه و نظر. معاینه کردن. نظارت. دیدار. یکدیگر را رویاروی دیدن.» مشاهده همچنین اصطلاحی است عرفانی: «نزد عرفا عبارت از حضور است». وجود این همه معنا برای «مشاهده» نشان میدهد که واژهی دقیقی نیست. مشاهده در اصل واژهای است دوطرفه، مانند مجادله (با هم جدل کردن)، مقابله (با هم روبرو شدن)، معامله، مذاکره (با هم گفتگو کردن)، مکاتبه (براى هم نوشتن)، مشاهده: یکدیگر را دیدن. اما در observation تنها یک سو، یعنی انسان، است که نگاه میکند و خبری از «نگاه به همدیگر» نیست.
افزون بر این کاستیها، «مشاهده» واژهای است چهارهجایی که فعل بسیط ندارد. بدین معنا که «مشاهده کردن» از پویایی، نرمش، و توانایی لازم برای ساختن جداشدهها برخوردار نیست. در زبان دانشی وجود همکردها دشواری مهمی است. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به مقالهى «بحثی دربارهی صرف فعل در زبان علمی فارسی» (از همین نگارنده به سال ۱۳۵۲ خ).
چنین مفهوم بنیادینی در دانش به برابر ِ فارسی ِ استوار، سنجیده، و دقیقی نیاز دارد. برای پدید آوردن راژمان (سیستم) ِ زبانی توانایی که پاسخگوی نیازهای دانشی و فنی باشد باید از چنین سهلانگاریها و بیدقتیها دوری گزید. گزارهی شمارهی ۲ در پیشگفتار «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» لازم میداند که مفهومهای بنیادی ِ دانشی برابر ِ فارسی ِ مناسب داشته باشند. و این وظیفهی علاقهمندان به نگاهداشت و توانایی فارسی است که چنین برابری را بیافرینند، با یاری گرفتن از همهی امکانها از جمله دستاوردهای زبانشناسی، بویژه زبانشناسی تاریخی و مقایسهای.
۳) برابر ِ دیگر ِ observation واژهی «رصد» است (در عربی به معنای «مواظبت، نگهبانی، مراقبت») که تنها در اخترشناسی به کار میرود. این واژه در پزشکی، روانشناسی، هواشناسی، جامعهشناسی، و دهها رشتهی دیگر که با observation سروکار دارند به کار نمیرود. مثلا گفته نمیشود «رصد گروههای اجتماعی»، «رصد بیمار»، «رصد رفتار جانوران». همچنین «رصدخانه» تنها در اخترشناسی کاربرد دارد و در فارسی با برابرهایی چون «رصدخانهی بیماران»، «رصدخانهی دانشهای انسانی و اجتماعی» و «رصدخانهی حقوق بشر» روبرو نمیشویم مگر در کار کسانی که برای ترجمه تنها از نرمافزار استفاده میکنند.
بر پایهی این تجزیه و تحلیل و به پیروی از روششناسی ِ دانشی و نیاز به روشناندیشی و دقت، منطقی مینماید که برای مفهوم بنیادین observation واژهی یگانهای در فارسی داشته باشیم. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک وظیفهی خود دانسته است که به این نیاز پاسخ گوید. برابر فراگیری که میتوانست برای مفهوم observation به کار رود واژهی «پاییدن» است که ابوریحان بیرونی گاه به جای «رصد» به کار برده است: «و بپای تا به دایره اندر آید» (التفهیم، ص ۶۴)، «و بپای ارتفاع آفتاب را» (التفهیم، ص ۳۱۳). شادروان جلالالدین همایی در واژهنامهی «التفهیم» میگوید: «پاسیدن و پاییدن: رصد کردن و مراقبت کردن در احوال ستارگان».
در اینجا برای روشنی باید به کالبدشکافی این واژه بپردازیم. پاییدن از فارسی میانه -pātan/pāy میآید به معنای «نگاهداری کردن، مراقبت کردن»، سغدی p’y «پاییدن، مراقبت کردن»، فارسی باستان -pā «مراقبت کردن»، -patā «نگاهداشته، مراقبت شده»؛ اوستایی -pā «نگاهداری کردن»، pati «نگاه میدارد»؛ -(nipā(y «پاسیدن، مراقبت کردن»، -nipātar «نگاهدارنده، مراقبتکننده»؛ -nipāθri «زن مراقبتکننده»؛ بسنجید با سنسکریت -pā «نگاهداری کردن، مراقبت کردن»، tanū.pā «تنپا، محافظ بدن»، -paś.pā «چوپان»؛ یونانی poma «سرپوش، در، کلاهک»، poimen «چوپان»؛ لاتین pascere «چراندن»، pastor «چوپان»؛ ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -pā* «نگاهداری کردن، خوراندن». پاییدن در فارسی به چند دیسهی دیگر به کار میرود: پاهیدن (گویشهای لاری و گراشی)، پاسیدن، پاستن (گیلکی). تبدیل فونمهای h و i و s به هم در زبانهای هند-و-اروپایی فراوان است (هیدروژن/ئیدروژن، سند/هند).
اما به کار بردن پاییدن برای observe خالی از اشکال نیست، زیرا این واژه در فارسی معنای دیگری دارد که «ادامه داشتن، پایدار ماندن» است و در آن معنا بسیار به کار میرود: «… اما نور تنها یک لحظه پایید» (سیمین دانشور، «جزیرهی سرگردانی»، ص ۵). همچنین پاییدن به این معنا در زبان دانشی ِ فارسی کاربرد بسیار دارد: پایا، دماپای، پایداری، پایندگی. وجود این معنای دوم، به احتمال، به سبب بر هم افتادن -pātan/pāy بر -pattutan/pattāy «استمرار داشتن» در فارسی میانه است.
به این دلیلها، برای توانا کردن زبان علمی فارسی، «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» نپاهیدن (nepāhidan) را برابر (observe (v پیش نهاده است. این واژه از دو بخش ساخته شده است: پاهیدن که همان پاییدن است، چنانکه در بالا آمد و پیشوند -ne. این پیشوند به معنای «پایین، به سوی پایین» در فارسی در واژههای «نگاه، نگر، نشستن، نهفتن، نفرین» وجود دارد. ریشهی آن به اوستایی/فارسی باستان -ni «پایین، در» برمیگردد، و همریشه است با سنسکریت -ni «پایین»، یونانی neiothen «از پایین»؛ همچنین انگلیسی nether (برای نمونه در نام انگلیسی کشور هلند: Netherlands نام آن در فرانسه: Pays-Bas)، آلمانی nieder؛ ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی *ni- «پایین، زیر».
با پذیرفتن نپاهیدن برای observe منطقی است که همهی جداشدههای این مفهوم را با آن بیان کنیم: نپاهش، نپاهیده، نپاهشگر، نپاهیدنی، و نپاهشگاه برای رصدخانه.
البته ممکن است کسانی این رویکرد را بیهوده بدانند و بپندارند به چنین کوششهایی نیاز نیست. برای نمونه استاد ارجمند داریوش آشوری در پاسخ به پرسندهای گفتهاند: «باید بگویم که من هم مانند شما ضرورتی برای ساختن واژهی جانشین برای رصدخانه و واژههایی از این دست نمیبینم، آن هم با مایههای دوردست زبانهای کهن ایرانی که جز گروهی کوچک از زباندانان و زبانشناسان با آنها آشنا نیستند.»
این سخن ایشان بدین معناست که بحثهای بالا زائدند، یعنی نیازی به این گونه تجزیه و تحلیل روششناسانه و زبانشناسانه نیست، زیرا واژههای مشاهده و رصد و رصدخانه نیازهایمان را برآورده میکنند. با توضیحهایی که در بالا آمدند داوری در این باره بر عهدهی خواننده است. در ضمن بد نیست اشاره شود که واژههای نپاهیدن و نپاهشگاه را کسی پیشنهاد نکرده که با اخترشناسی و دانش دقیق بیگانه است، بلکه از سوی فیزیکدان، اخترفیزیکدان و اخترشناسی است که میکوشد در حیطهی تخصصیاش دشواریهای پایهای فارسی را در پدید آوردن راژمان زبان علمی بشناسد و از میان بردارد. واژهی نپاهیدن دستاورد چند دهه پژوهش در زبان فارسی، گویشهای آن، پیشینیانش، ارجگذاری به میراثهای کهن آن، و اعتقاد به توانایی ذاتی ِ پیوستار فارسی است که بسیاری از آنها ناآگاهند.
بگذریم. با واژههای بیبندوبار نمیتوان زبان دانشی داشت، و این گونه تجزیه و تحلیل که برای «نپاهیدن» آمد، بیشک لازم و سودمند است. این کار نقطههای ضعف اصطلاحهای فارسی را آشکار میکند و سبب بهتر شناختن و فهمیدن مفهومها میشود. در فراروند این سبُک سنگین کردنها مفهوم زبان اروپایی (در اینجا observation) کالبدشکافی میشود. همچنین توضیح ِ روش ِ یافتن ِ برابر فارسی آگاهیهای فراوان دربارهی جنبههای گوناگون زبان فارسی به خواننده میدهد و تواناییهای ناشناختهی زبان فارسی را از تاریکی به روشنایی میکشاند.
اعتقاد به این که این بحثها ضرورت ندارند به معنای محروم ساختن خود و فارسیزبانان از آموختن و شناختن و آموزشگری است. «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» برابرهایی را که پیش مینهد به همین روش تجزیه و تحلیل میکند تا خواننده با بیشترین دادهها دربارهی آنها داوری کند. این گونه هشدار دربارهی بیضرورت بودن شامل حال واژههایی چون شهرداری، شهربانی، دادگستری، واژه، و دهها نمونهی دیگر هم میشده، که به جای بلدیه، نظمیه، عدلیه، لغت، و دیگرها نشستهاند. ولی نباید به هیچ روی از رها کردن این واژهها تاسف خورد. فزون آنکه هر واژهی نو با خود امکانهای تازهای برای ساخت واژههای دیگر میآورد.
روش مقابل عبارت است از پذیرفتن واژههای نامناسب یا معادلهای اروپایی آنها بی آنکه کوشش لازم برای یافتن برابر فارسی آنها بشود. برای روشن شدن مثالی بزنیم. فرض کنیم که با مفهومهای object و subject روبرو باشیم. چنانکه در بالا دیدیم جستجوی برابر فارسی برای این مفهومها بسیاری آگاهیها دربارهی خاستگاه این واژهها به دست میدهد. این کار همچنین انگیزهای خواهد بود برای پژوهش دربارهی راههای تازه در حلّ دشواریهای واژگان دانشی فارسی. میرشمسالدین ادیب سلطانی در ترجمهی «سنجش خرد ناب» کانت واژههای «برونآخته» و «درونآخته» را برای آن مفهومها به کار میبرد. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک «برآخت» و «درآخت» را ترجیح داده است. برای آگاهی بیشتر دربارهی چرایی و چگونگی این واژهها به آن اثر رجوع کنید.
در مقابل، پذیرفتن واژههای فرانسهی «ابژه» و «سوژه» آفرینندگی چندانی ندارد، از ابتکار تهی است، و هیچ کمکی به حل دشواریهای پیش روی اصطلاحشناسی فارسی نمیکند. همچنین اگر بخواهیم از استدلال «مانوس بودن» ِ واژهها برای مردم استفاده کنیم (که این هم داستان دیگری است) باید گفت ایرانیانی که با فرانسه آشنایی دارند بسیار در اقلیت اند. همه در مدرسه انگلیسی یاد میگیرند، انگلیسی زبان بینالمللی ِ چیره است، و بنابراین «آبجکت» و «سابجکت» برتریهای خود را دارند و نباید آنها را دست کم گرفت.
نکتهی دیگری که در گفتهی استاد آشوری نیاز به باز کردن دارد «مسئله»ی مایههای دوردستی است که گروه کوچکی آنها را میشناسند. در کجای نپاهیدن چنین چیزی هست؟ چنانکه آمد، نپاهیدن همان پاییدن، پاهیدن، پاسیدن است که در فارسی کنونی به کار میرود. پیشوند -ne هم چنانکه دیدیم در فارسی وجود دارد. کسی که نمیداند، به آسانی میتواند بیاموزد. در فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک توضیحها آمدهاند. البته این فرهنگ همچنین واژههایی را پیش مینهد که ناشناسند. چرایی این در پیشگفتار آن اثر به گستردگی بازنموده شده است. این خردهگیری موقعی میتوانست بجا باشد که آن واژههای نو توضیح و تشریح لازم را به همراه نمیداشتند. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک به روشنی و به شیوهای آموزشگرانه ناشناختهها را بازنموده است.
چرا باید اصل را بر نافهمی و ناتوانی مردم گذاشت و بدین وسیله دست و پا را بست و پیشرفت را مانع شد؟ چرا نباید اصل بر این باشد که فارسیزبان هوشمند است و توانایی فهمیدن دارد؟ جوانان تشنهی آموختن اند، درمییابند و دانستهها را به دورتر میبرند. کسی که میداند سزاست که آموزشگری کند و به دیگران آزادی گزینش دهد. این که ما برای دیگران تصمیم بگیریم که آنان نخواهند فهمید، و در نتیجه خود را سانسور کنیم، به داستان رقتانگیزی میماند که بازنمودنش فرصت دیگری میخواهد.
چیزی که محافظهکاران را میآزارد به کار گرفتن الگوهایی است که در محدودهی سنتی نمیبینند. «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» به پیروی از ابراهیم پورداود، بهرام فرهوشی، محمود حسابی، و میر شمسالدین ادیب سلطانی بر این باور است که امکانهای زبانی ما به فارسی دری کرانمند نمیشوند و باید از همهی منبعهای پیشینهی فارسی و گویشهای آن بهره گرفت. تنها از این راه است که میتوان به فارسی توانایی لازم را برای بیان مفهومهای دانشی و فلسفی نوین داد. این تصور که تنها با فارسی ادبی پس از اسلام میتوان از پس ِ نیازهای روزافزون اصطلاحشناسی امروزین برآمد سرابی بیش نیست. روش سنتی، که خود را به زیرمجموعهی کوچکی از کل زبان فارسی مقید میکند، خردهکاری سادهانگارانه است. تنها با یاری گرفتن از زبانهای مادر فارسی دری و امکانهایی که گویشها فرامینهند میتوان راژمان واژگانی ِ دقیق و پویا پدید آورد.
کار سنتگرایان را میتوان به کوشش برای ساخت آسمانخراش با خشت و گل همانند کرد. این کار نشدنی است، همچنان که رفتن به ماه با نردبان. برای بر پا کردن آسمانخراش باید از تکنیکها، روشها و مصالحی استفاده کرد که معمار سنتی با آنها ناآشناست.
برگرفته از : شهربراز
همچنین بنگرید به :
آنان که میپندارند بن مایه های لغت پارسی در ۱۴ قرن اخیر برای بنیان نهی یک ساختمان زبانی علمی کافی نیست بیشک دچار اغراض یا سردرگمی هایی اند چه آنکه هم ایشان میگویند با ضمیمه ساختن منابع ۳ قرنِ پیش از دوران اسلامی این مشکل برطرف خواهد شد!