هنگامی که عبارت ” تاریخ علم نجوم ” را به کار می بریم ، اذهان عموم ، یک دانشمند دوره ی اسلامی با لباس هایی به سبک اعراب و تعدادی کاغذ کاهی را متصور می شوند. و کسی را پژوهشگر تاریخ علم می دانند که  نام های یونانی و عربی بسیاری را حفظ کرده است و ماده تاریخ می داند. اما خوانش تاریخ علم به آن معنا است که گام به گام همراه با علم جلو بیاییم و روند پیدایش علم ، نقاط عطف ، نقاط قوت و ضعف ، اشتباهات و … را بررسی کنیم و همراه با دانشمندان گذشته جهان را کشف کنیم. لااقل رویه ای که من قرار است در بخش تاریخ علم نجوم رصدگاه دنبال کنم ، به این منوال است.

در این نوشته قصد دارم به مطرح شدن مبحث سیاه چاله ها در نجوم بپردازم.

 

بعد از مطرح شدن قانون عمومی گرانش توسط ایزاک نیوتون ، و بدست آوردن مقدار ثابت جهانی گرانش توسط کاوندیش که منجر به تعیین جرم سیاره ی زمین هم شد ، یک مسئله ی کلاسیک با بازی کردن با رابطه ی عمومی گرانش مطرح شد : کمترین سرعتی که باید یک موشک داشته باشد تا بتواند زمین را ترک کند چقدر است؟

امروزه یک دانش آموز دبیرستانی می تواند با کمی بازی کردن با رابطه ی گرانش و دانستن رابطه ی انرژی جنبشی جسم به این سوال جواب دهد :ve

با بدست آوردن این رابطه و دانستن مقادیر  M , G , R  می توان به راحتی سرعت را حساب کرد.

مقدار R  یا شعاع زمین را برای اولین بار اراتستن در ۲۳۰۰ سال پیش بدست آورد.

مقدار G  ( ثابت عمومی گرانش ) و به تبع آن M  ( جرم زمین ) هم توسط  توسط ترازوی پیچشی هنری کاوندیش بدست آمدند.

با قرار دادن این مقادیر در این رابطه به سرعتی حدود  ۱۱ کیلومتر بر ثانیه می رسیم که همان مینیمم سرعتی است که باید داشته باشیم تا بتوانیم از زمین فرار کنیم.

قانون عمومی گرانش در همه ی جهان صادق است ( لااقل مبنای علم ما بر این اصل است ) و مقدار ثابت گرانش نیز در همه جا ثابت است ، اما مقدار جرم و شعاع همه ی اجرام آسمانی با هم فرق می کند. مسلما هرچه جرم کمتر باشد ، سرعت گریز نیز کمتر است ، به عنوان مثال سرعت گریز از روی سطح ماه حدود ۲/۵  کیلومتر بر ثانیه است و سرعت گریز خورشید ( به علت پرجرم تر بودن نسبت به زمین ) از سرعت گریز زمین بیشتر است و تقریبا ۶۰۰ کیلومتر بر ثانیه است.

هرچه جسم چگال تر باشد و پرجرم تر ، سرعت گریز از آن جسم زیاد تر می شود.  این مفهوم را لاپلاس ( همان ریاضی دان معروف که در همه ی کتاب های درسی حضور دارد ) در سال ۱۷۹۹ با یک نتیجه گیری عجیب و غریب به این صورت بیان کرد که : جسمی که به حد کافی پر جرم و چگال باشد ، غیر قابل رویت خواهد شد !

او به این صورت استدلال کرد که نیروی جاذبه ی یک جرم سماوی می تواند انقدر بزرگ باشد که نور نتواند از آن خارج شود. دلیل لاپلاس همان رابطه ی سرعت گریز بود که از روی قانون عمومی گرانش نوشته می شد ، لاپلاس جرمی را متصور شد که آنقدر پرجرم و البته چگال باشد که در آن سرعت گریز برابر سرعت نور باشد ( v=c ) در آن صورت حتی ذراتی که با سرعت نور هم حرکت می کنند ( فوتون ها ) نمی توانند از سطح آن جسم فرار کنند. هنگامی هم که نوری نتواند از جسمی به بیرون بتابد ، آن جسم سیاه به نظر می رسد.

مقدار سرعت نور هم مدتی پیش به دست آمده بود ، پس از تجربه ی ناموفق گالیله – توریچلی  که می خواستند با زمان سنجی زمان رفت و برگشت نور بر  روی دو تپه ی نزدیک به هم سرعت نور را بدست آورند ، روش های بهتری برای سنجش سرعت نور بدست آمده بود ، استفاده از قمرهای مشتری ، و روش های مکانیکی که از ترکیب چرخ دنده ها و آینه ها استفاده می کردند ، بهترین روش های سنجش سرعت نور بودند.

در واقع لاپلاس برای اولین بار بر روی کاغذ وجود سیاه چاله ها را بیان کرد.از طرف دیگر لاپلاس رابطه ی سرعت گریز را به این صورت نوشت تا بتواند شعاع سیاه چاله های فرضی اش را نیز حساب کند : rbh

اگر در این رابطه جرم را مساوی جرم زمین قرار دهیم ، اندازه ی شعاع زمین برای آن که سرعت گریز آن برابر c  شود ، حدود ۱ سانتی متر خواهد بود! ( چیزی شبیه به همان سیاه چاله های کوچک هاوکینگ )  این مقدار بسیار کم شعاع مفهوم دیگری را وارد علم کرد که آن فرورفتی بیش از حد ماده را در هم توجیه کند.

تا اینجا با مفاهیم فیزیک کلاسیک امکان وجود سیاه چاله ها بیان شد ، تمامی این مفاهیم در حد فهم یک دانش آموز دبیرستانی هستند ، مباحثی مانند افق رویداد و … نیز با مطرح شدن نسبیت ( که احتمالا امروزه دیگر می توان آن را در مباحث تاریخ علم بیان کرد ) وارد بحث فیزیک سیاه چاله ها شدند که می توان آن ها را به صورتی جداگانه بررسی کرد.

 

این مطلب به خوبی شناخته شده است که بطلمیوس در المجسطی ، به افلاک آسمانی همچون اشکال هندسی نظر داشته و آنها را برای « نجات ظواهر » فرض کرده بوده است . وی در این مورد پیرو سنت منجمان ریاضیدان یونانی بوده است که چندان که به توصیف حرکات فلکی بنا بر قوانین ریاضی توجه داشتند ، به ماهیت نهایی آنها توجه نداشتند. مسلمانان ، به عنوان معارضه با این وجهه ی نظر ، بنابر « واقع بینی » روحیه ی اسلامی ، و نیز به پیروی از تمایلات موجود در کتاب دیگری منسوب به بطلمیوس ، اقتصاص احوال الکواکب ، بر آن شدند که به افلاک بطلمیوسی حالت « تجسم » بدهند . مسلمانان پیوسته وظیفه ی علم طبیعی را اکتشاف آن سیماهای واقعیت می دانستند که در وجود مادی ، خود را آشکار می سازد ، و کمتر به آن می پرداختند که ساخته های ذهنی خود را بر طبیعت تحمیل کنند ، که تلازمی ضروری با هیچ یک از سیماهای واقعیت نداشته باشد.بنا بر این تجسم بخشیدن به افلاک مجرد بطلمیوسی نماینده ی تغییر عمیقی در معنی و نقش علوم ریاضی در توضیح طبیعت است که تاثیری اساسی در فلسفه ی علوم دارد.

تمایل به طرف تعبیر « مادی » از افلاک در نوشته های منجم و ریاضیدان قرن سوم / نهم ، ثابت بن قره ، مخصوصا در رساله ای که درباره ی ساختمان افلاک نوشته ، آشکار است . با آنکه ظاهرا اصل این رساله از میان رفته ، و تنها فقراتی از آن در نوشته های دیگران و از جمله موسی بن میمون و آلبرت کبیر دیده می شود ، از روی همین بازمانده ها معلوم می شود که وی افلاک را کرات جامدی فرض می کرده ، و فاصله ی میان آنها و افلاک خارج مرکز را پر از مایعی تراکم پذیر می پنداشته است.

این فرآیند تبدیل افلاک مجرد یونانی به اجسام صلب ، توسط ابن هیثم ، که کارهای نورشناخت بیش از کارهای نجوم شهرت دارد ، ادامه یافت. ابن هیثم ، در کتاب خلاصه ی نجوم خود ( که اصل عربی آن مفقود شده و ترجمه های عبری و لاتینی آن موجود است )، نه تنها حرکات سیارات را به مدد فلکهای تدویر و فلک های خارجمرکز مورد بحث قرار داده ، بلکه نیز در این حرکات بنابر مدلی فیزیکی بحث کرده است ، و این بحث وی در جهان مسیحیت تا زمان کپلر تاثیر فراوان داشته است. ولی این مایه ی شگفتی است که فیلسوفان و دانشمندان مسلمان عموما از نتایج و لوازم مجسم تصور کردن افلاک بطلمیوسی آگاهی نداشته اند. مشائیان اندلس ، از قبیل ابن طفیل و ابن رشد ، به خاطر دفاع از فیزیک ارسطویی ، حملات خود را بر ضد نجوم بطلمیوسی ادامه می دادند ، ولی به نوشته های ابن هیثم توجهی نداشتند ، و شاید این بی توجهی ، چنانکه دوهم ( Duhem ) گفته است ، بدان جهت بوده است که آنها را مایه ی تضعیف براهین خویش تصور می کرده اند . ولی ، هنگامی که آثار ابن هیثم ، به فرمان آلفونسو مقلب به حکیم به اسپانیا برده و به زبان اسپانیایی ترجمه شد ، طرفداران لاتینی بطلمیوس از آنها همچون وسیله ی دفاعی بر ضد حملات مشائیان می نگریستند ، سه قرن بعد ، نصیرالدین طوسی رساله ای در افلاک تالیف کرد که مبتنی بر خلاصه ی نجوم ابن هیثم و کاملا منطبق با اندیشه های او بود.

ابن هیثم در خلاصه ی نجوم ، پس از خرده گیری بر کسانی که افلاک را صور مجرد هندسی تصور می کنند ، چنین نوشته است :

” حرکات افلاک ، و نقاط وهمی را که بطلمیوس به صورتی کاملا مجرد تصور کرده است ، ما از سطوحی مسطح یا کروی می دانیم که با حرکت واحد به حرکت در می آیند. و این حقا طرز بیان درست تری است ؛ و در عین حال برای عقل بهتر قابل فهم است … براهین ما کوتاهتر از آنهاست که در آنها تنها از آن نقاط تصوری و آن دوایر وهمی استفاده می شود … ما حرکات مختلفی را که در داخل افلاک صورت می گیرد ، به شکلی در نظر گرفته ایم که هر یک از آن حرکات مطابق باشد با حرکت ساده و پیوسته و بی پایان جرمی کروی . همه ی این اجرام ، که بدین ترتیب برای هر یک از آن حرکات تخصیص یافته ، همزمان با یکدیگر ممکن است به کار بیفتد بی آنکه این عمل مخالف با وضع معین آنها باشد ، و بی انکه آن اجرام چیزی را ملاقات کنند که ناچار از تلاش کردن با آن یا فشردن آن یا برداشتن آن از سر راه خود باشند. بعلاوه ، این اجرام در ضمن حرکن خود با جوهری که در میان آنها قرار گرفته متصل می مانند … “

در ضمن توصیف فلک ، ابن هیثم نوشته است که در کرانه ی جهان

” فلک برین جای دارد ، که همه چیز را احاطه می کند و مستقیما با فلک ثوابت مماس است . این فلک بر گرد قطبین خود ، که همان قطبین عالم است ، به سرعت از شرق به غرب می چرخد ، و در ضمن این حرکت همه ی افلاک ستارگان دیگر را با خورد می برد … و خود بی ستاره است. “

اما فلک ثوابت

” کره ای است محصور میان دو سطح کروی ، که مرکز آنها مرکز این کره و مرکز عالم است . سطح خارجی این کره مجاور است با بزرگترین فلک که همه ی افلاک متحرک را در بر می گیرد و آنها را در حرکت سریع خود شرکت می دهد ؛ سطح داهلی همین کره مماس با فلک زحل است . این فلک ( ثوابت ) از مغرب به مشرق ، به ترتیب توالی صور منطقه البروج ، بر گرد دو قطب ثابت دوران می کند ، حرکت آن کند است : در مدت هر صد سال تنها یک درجه حرکت می کند ، در صورتی که تمام دایره سیصد و شصت درجه است. قطب های این فلک قطب های فلک البروج نیز هستند که خورشید بر آن حرکت می کند ؛ بطلمیوس از رصدهای قدما و نیز رصدهای خودش بر این امر آگاهی پیدا کرده بود ، و به آن اشاره کرده است. همه ی ستارگان ثابت در این فلک جای دارند، و وضع آنها در داخل آن تغییر نمی کند. در فواصل میان آنها به هیچ وجه تغییری حاصل نمی شود ؛ همیشه با هم ؛ در جهت توالی صور منطقه البروج و بنابر حرکت کند افلاک خویش حرکت می کنند …

فلک های سه سیاره ی علوی – یعنی زحل و مشتری و مریخ – مطلقا به یکدیگر شباهت دارند ، هم از لحاظ شماره ی افلاکی که هریک از آنها دارند و هم از لحاظ نوع حرکتی که آنها را متحرک ساخته است … هر یک از این سیارات ، فلک مخصوص خود را دارد که از دوسطح کروی موازی با یکدیگر ساخته شده که مرکز مشترک آنها همان مرکز عالم است ؛ هر فلک ، فلک دیگر را که بلافاصله در پی آن است در بر می گیرد. فلک اول فلک زحل است که سطح خارجی آن مجاور با فلک ثوابت و سطح داخلی آن مجاور با فلک مشتری است. بعلاوه ، سطح فوقانی فلک مشتری مماس با فلک زحل است ، و سطح تحتانی آن مماس با فلک مریخ . بلاخره سطح خارجی فلک مریخ مجاور با فلک مشتری است ، در صورتی که سطح داخلی آن مماس با فلک خورشید است . هر یک از این افلاک با حرکت کند یکسانی بر گرد دو قطب واقع بر یک محور دوران می کند که همان دو قطب فلک البروج است.

هر یک از افلاک مشتمل بر فلکی خارجمرکز است که میان دو سطح کروی متحد المرکز واقع شده و با حرکتی منظم برگرد دو قطب ثابت ، در جهت توالی بروج دوران می کند. این فلک را فلک تدویر می نامند.

میان دو سطحی که مرزهای این فلک تدویر را می سازند ، فلکی محصور است … ؛ این فلک را ، در مورد هر سیاره ، فلک حامل آن می نامند. این فلک در مسیری دایره شکل برگرد مرکز خود و دو قطب خاص دوران می کند.

بلاخره ، جوهر هریک از سه سیاره ی علوی در جوهر فلک حامل آن قرار گرفته است و با آن حرکت می کند. هنگامی که فلک تدویر در حرکت است ، فلک حامل نیز در عین حال حرکت می کند ، و مرکز آن یک دایره ی وهمی رسم می کند که آن نیز فلک تدویر نام دارد.

« این مقاله یکی از بخش های فصل ششم کتاب علم و تمدن در اسلام نوشته ی دکتر سید حسین نصر است که توسط مرحوم احمد آرام به فارسی برگردانده شده است و انتشارات علمی و فرهنگی آن را چاپ کرده است »

در سلسله سخنرانیهای تخصصی تاریخ و فلسفه علم طی بهار و تابستان سال ۱۳۸۸ ، گروه مطالعات علم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران سخنرانی تحت عنوان “خورشید گرفتگیها در دوره اسلامی: تحلیلهای علمی و ابعاد فرهنگی – تمدنی” را در پنجم خرداد ماه برگزار می کند.

 

“خورشید گرفتگیها در دوره اسلامی: تحلیلهای علمی و ابعاد فرهنگی – تمدنی” ۵ خرداد ماه از سوی دکتر حمیدرضا گیاهی عضو بنیاد دائره‌المعارف اسلامی بررسی می‌شود.
این سخنرانی  روز سه‌شنبه پنجم خرداد ماه ، ساعت ۳۰/۱۶ در محل مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران واقع در تهران، خیابان نوفل‌لوشاتو، کوچه آراکلیان، شماره ۶ برگزار می‌شود.
تلفن روابط عمومی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران : ۶۶۹۵۳۳۴۲